اكنون
اكنون
نزدیكتر بیا
و گوش كن
به ضربه های مضطرب عشق
كه پخش می شود
چون تام تام طبل سیاهان
در هوی هوی قبیله اندامهای من
من ،حس می كنم
من می دانم
كه لحظه آغاز كدامین لحظه است
اكنون ستاره ها همه با هم
همخوابه می شوند
من در پناه شب
از انتهای هر چه نسیم است ،می وزم
من در پناه شب
دیوانه وار فرو می ریزم
با گیسوان سنگینم،در دستهای تو
و هدیه می كنم به تو گلهای استوایی این گرمسیر سبز جوان را
با من بیا
با من به آن ستاره بیا
به آن ستاره كه هزاران هزار سال
از انجماد خاك ،و مقیاس های پوچ زمین دوراست
و هیچكس در آنجا
از روشنی نمی ترسد
من در جزیره های شناور به روی آب نفس می كشم
من
در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم
كه از تراكم اندیشه های پست تهی باشد
با من رجوع كن
با من رجوع كن
به ابتدای جسم
به مركز معطر یك نطفه
به ابتدای جسم
به لحظه ای كه از تو آفریده شدم
با من رجوع كن
من نا تمام ماندم از تو
اكنون كبوتران
در قله های پس…انم
پرواز می كنند
اكنون میان پیله لبهایم
پروانه های بوسه در اندیشه گریز فرو رفته اند
اكنون محراب جسم من
آماده عبادت عشق است
با من رجوع كن
من نا توانم از گفتن
زیرا كه «دوستت دارم»حرفیست
كه از جهان بیهودگی ها
و كهنه ها و مكررها میآید
با من رجوع كن
من ناتوانم از گفتن
بگذار در پناه شب،از ماه بار بردارم
بگذار پر شوم
از قطره های كوچك باران
از قلب های رشد نكرده
از حجم كودكان به دنیا نیامده
بگذار پر شوم
شاید كه عشق من
گهواره تولد عیسای دیگری باشد